دو شب مونده بود که رضا کوچولو به دنیا بیاد ما شام خونه دایی ابوطالب بودیم بعد از شام ما می خواستیم هندونه بخوریم تو هم می خواستی خودت بخوری عزیز بنی هم یه پارچه پهن کرد هندونه گذاشت جلوت گفت هر چی دلت می خواد بخور ...
مدت 8ماه که من هروز سرکار میرفتم تو پیش خانم دولتی بودی .خانم دولتی خیلی مهربونه تو رو خیلی دوست داره بجز تو دو تا پسر هم پش خانم دولتی بود ((امیر محمد -محمد جواد )) خانم دولتی توی این 8 ماه برات خیلی زحمت کشید مثل مامان ازت نگه داری کرد از اول خرداد از خانم دولت ودوستات خداحافظی کردی چون بچه ها تعطیل شدن با خودم می برم مدرسه ...